گروه باشگاه پژوهشگران جوان– محمدمهدی هادینژاد پژوهشگر حقوق؛ در کارزارهای وحشی جهان پس از جنگ جهانی دوم، هنگامی که تقریباً همهچیز جنبهی بینالملل گرفته است، هنوز هم نظم معینی وجود ندارد که بتواند ماهیت آنارشیک جامعهی بینالملل را تغییر بدهد. اهالی حقوق مدام در تلاش هستند که با تصویب قوانین متعدد بینالملل، دکترینها و کنوانسیونها این وضعیت را سر و سامانی دهند، ولی ذات سلطهگر بشریت که همواره به دنبال منافع خویش است، ورطه را برای این اندیشمندان تنگ و تنگتر میکند.
رئالیسم از بزرگترین مکاتب بشریت است که جلوههای گوناگون آن در فلسفه، هنر، ادبیات و… همواره وجود داشته است. رئالیستها سعی دارند با تمرکز بر امور واقع، از آرمانگراییهای نابهجا دوری جسته و مسائل را مبتنی بر آنچه که بوده، هست و احتمالاً خواهد بود تحلیل کنند. برخلاف ایدهآلیستها که جهان را غیرثابت و ذهن انسان را خالق بسیاری از پدیدهها میدانند، رئالیستها جهان بیرون را واقعی و ثابت دانسته و ذهن انسان را نه خالق، بلکه ابزاری برای شناخت این جهان میدانند. در مطالعات بین الملل، نگرش رئالیسم از قدیمالایام وجود داشته است و کشورها با واقعگرایی تلاش میکردند تا بهترینها را برای خودشان به ارمغان بیاورند. آنها منافع ملیشان، قبل از هرچیز دیگری برایشان مهم بوده است و مواردی مانند استعمار، ضعیف نگه داشتن دیگران، ایجاد کودتا در کشورهای درحال توسعه و… را برای پیشرفت و توسعه کشور خود مجاز میدانستند. عُقلای اهل رئالیسم، برخلاف ایدهآلیستها از انسانها توقع آن را ندارند که برای یک دیگر دلسوزی کرده و از شروع جنگ جلوگیری کنند. آنها بر این باور هستند که کشورها باید با کسب قدرت و اعمال آن، از ایجاد جنگهای عظیم و فجایع بینالملل جلوگیری کنند.
از طرفی دیگر با گستردهتر شدن ارتباط میان کشورهای جهان، حقوقدانها _که هدفشان اصلاح روابط بین افراد در جامعه است_ وارد عمل شده و سعی کردند تا با قانونمند سازی این جامعهی تازه شکل گرفته، از صدمه دیدن همنوعان خود جلوگیری کنند. امّا خب با توجّه به اینکه حقوق بین الملل علمی جدید است که تاریخچهی آن به بیش چند قرن نمیرسد، سخت است تا بتوانیم از این علم همان میزان کارآمدی را توقع داشته باشیم که در حقوق داخلی شاهد آن هستیم. اولویت داشتن همیشگی روابط بین الملل_که از زیرشاخههای علوم سیاسی است_ بر حقوق بین الملل، باعث شده که حقطلبی حقوقیان و تلاش مستمر ایشان برای قانونمند سازی جهان همواره قربانی اعمال قدرتهای سیاستمداران بشود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم(۱۹۴۵ م_۱۳۲۴ ه.ش)، با توجّه به این نکته که لیگ ملل نتوانست اصلیترین وظیفهی خود _یعنی جلوگیری از شروع جنگی دیگر در سطح جهانی_ را به درستی انجام دهد، کشورها از حقوق و قواعد بینالملل ناامید شده، شروع به کسب قدرت کردند تا با اعمال آن، بتوانند از آسیب دیدن خود جلوگیری کنند. کشورها با نگرش رئالیستی، شروع به سوءاستفاده از دیگران و بهرهگیری از منابع مالی، ذخایر ملی، منابع انسانی، موقعیت جغرافیایی و… دیگر کشورها کردند تا جایگاه خود را در جهان امنتر کنند. مشکلی که مکتب رئالیسم به وجود آورده است، قدرتمندتر شدن تعدادی از کشورها و سلطهی آنها بر دیگران است. به نوعی که این کشورها مجاز به انجام جرائم و جنایات گوناگون هستند و هیچگونه ضامن اجرایی برای دادرسی به جنایاتشان وجود ندارد؛ و اگر هم کشوری از متحدان اینها اشتباهی مرتکب شود، قدرتِ کسب شده مبتنی بر رئالیسم را اعمال کرده و از اجرای عدالت جلوگیری میکنند.
راهکاری که شاید بتواند جهان را نظمی نوین بخشد و آن را از اِعمال قدرتهای یکطرفه نجات دهد، به وجود آمدن لویاتانی باشد در سطح بین الملل؛ همانگونه که توماس هابز راه توسعه یافتن کشور را حکومتی قدرتمند میدانست که بتواند به جامعه نظم بخشیده و از ایجاد بینظمی جلوگیری کند. درحال حاضر سازمان ملل متحد به عنوان اصلیترین سازمان و رکن بینالمللی، در تلاش است که پاسدار نظم بینالملل و جان انسانها باشد؛ امّا با توجّه به اینکه سازندهی آن تعدادی کشور قدرتمند بودند که سابقه استعمار زیادی نیز دارند و هنوز هم شدیداً ذینفوذ هستند، نمیتوان آنچنان به سازمان ملل متحد به شکل امروزی امیدوار بود.
روشهایی وجود دارند که شاید بتوانند به استقلال سازمان ملل از این قدرتهای جهانی کمک کنند. در مرحلهی اوّل باید به اصل برابری کشورها احترام گذاشته شده و مؤثرتر بودن این چند کشور به نسبت باقی را از بین برد. به این شکل که اقدامات سازمان ملل متحد با نظر و اخلاقیات تمامی کشورهای جهان صورت بگیرد، نه آنکه شاهد ایجاد بیعدالتی با استفاده از مواردی مانند حق وتو باشیم.
با کمتر کردن قدرت و نفوذ کشورهای قدرتمند جهان و بالاتر بردن قدرت و نفوذ دیگر کشورها، قدمی را در راه ایجاد صلح جهانی برداشتهایم.
مشکل دیگر، نفوذ کشورهای سرمایهدار در سازمان ملل متحد است. به این شکل که بودجهی سازمان که از کشورها اخذ میشود، براساس درآمد خالص کشورها بوده و تبعاً عمدهی منابع از طرف کشورهای سرمایهدار میآید، که این امر باعث شده سازمان ملل به صورت غیررسمی حامی آنها باشد. شاید اگر این سازمان به عنوان والاترین رکن بین الملل، خود به تجارت گسترده و کسب درآمدِ بیش از پیش بپردازد و از زیر فشار کشورهای ثروتمند بیرون بیاید، شاهد تصمیمات عادلانهتر و منصفانه تری از سوی آن باشیم.
و در نهایت، به مباحث جغرافیایی میپردازیم. امروزه شاهد هستیم که اصلیترین ساختمانهای متعلق به سازمان ملل متحد، تنها در چند کشور_که عموماً همان کشورهای قدرتمند و ثروتمند نیز هستند_ قرار دارد. شاید اگر با همکاری کشورهای مختلف، زمینها یا جزیرههایی به سازمان ملل متحد اهدا گردد و مالک آن سرزمینها مستقلاً این سازمان باشد، شاهد اِعمال قدرت کمتری بر روی آن باشیم؛ یا حداقل در صورت ممکن نبودن این امر، ساختمانهای گوناگون این سازمان به کشورهای متعدد تغییر مکان بدهند و به صورت عادلانهتری پخش بشوند.
با تلاش برای استقلال سازمان ملل متحد، شاید شاهد جهانی امنتر، قانونمند تر و دور از اعمال قدرتهای کشورها باشیم.
انتهای پیام/
دیدگاهتان را بنویسید